شعر زیبا
آخرین میوه باغم که کس لبخندم را ندید
حتی دست حریص باغبان هم مرا نچید
رسیدم و هیچکس منتظر رسیدنم نیست
به همین سادگی هوای رسیدن از سرم پرید
بین زمین و آسمان منتظر افتادنم
وعده افتادن را خزان در گوشم دمید
از تبانی شاخه و باد هرزه قهر کردم و افتادم
تنها برگ زمین خورده بود که نازم را خرید
در آغوش نازنینم آرام بودم که ناگه
هزار ریز و درشت به قصد غارت سمتم دوید
حالا یک سقوط کرده ام و افتخارم این است
روزی از آسمان دست جدم به دامان مریم رسید
فرشاد رستمی